الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

این روزها....

قربونت برم که این روزها وقتی با شیشه شیر میخوری ، وسط اش که میرسی هی دست و پا میزنی گریه میکنی و یه کم از شیرت میمونه ولی جالبه شبها که بیدارت میکنم تو حالت نیمه بیدار خیلی راحت شیر میخوری  و همه اش رو تموم میکنی حالا نمیدونم روزها باهات چیکار کنم . بابا هنوز مسافرته و من وتو و خاله اگی این روزها با هم هستیم . خاله اگی همش بغلت میکنه و بغلی ات کرده .  راستی کم کم داری جغجغه ات رو میگیری دستت و اون رو تکون میدی .
29 بهمن 1391

کنسل شدن مسافرت

بابایی تنهایی رفت سفر، ما با بابایی نرفتیم ، مامان جون زنگ زد و مامانی رو دعوا کرد که میری و الی هوا به هوا میشه و مریض میشه و خلاصه در نهایت قرار شد مامان جون و خاله اگی بیان خونه ما. مامان جون تا جمعه پیش ماست و بعد ما با خاله اگی با هم هستیم تا بابا بیاد . الانم بغل خاله اگی هستی و کلی باهات داره بازی میکنه و بغلت میکنه و تو حسابی داری حال میکنی قربونت برم ......
24 بهمن 1391

اولین عکاسی در سه ماهگی

دیروز بابایی و مامانی شمارو بردن استودیو فیلیک تا ازت عکس نوزادی بگیرن. ساعت 6 وقت داشتیم استودیو فلیک واقع در خیابان وزراء است و یه کم که چی بگم یه کم بیشتر از یه کم گرونه- هر یه دونه عکس 50 هزار تومان- و شما کمتر از 300 تومان نمیتونی سفارش بدی یعنی 6 عکس . البته به نظر من این پولها در مقابل به تصویر کشیدن زیبایی و معصومیت تو نی نی  خوشگلم مبلغی نیست .  دیروز تا ساعت نه و نیم شب عکاسی طول کشید و تو قربونت برم غیر از نیم ساعتی که وسط عکاسی خوابت برد تمام طول عکاسی رو گریه کردی و مامانی و بابایی تمام سه ساعت رو در حال ادا درآوردن بودن تا شما بخندی ولی دریغ از یه خنده !!!!!! تمام عکسهارو اخم کردی . خدا کنه عکسهات خوب بشه..... ...
20 بهمن 1391

اولین سفر سه نفره

هفته بعد دوشنبه 23 بهمن 91 میخوایم بریم بندرعباس . بابا ماموریت میره و ما هم مجبوریم باهاش بریم . مامانی زیاد موافق نیست میترسه شما هوا به هوا شی ، آخه شما خیلی کوچولویی و فقط سه ماه از تولدت میگذره قربونت برم . از طرفی از تنها موندن هم میترسه. بابا کارش ماموریتی . تو هم که نبودی مامانی خیلی وقتها تنها میموند و بابایی میرفت ماموریت . این اولین سفر سه تایی ماست خوشگلم ، امیدوارم خوش بگذره ...... ...
18 بهمن 1391

پایش رشد کودکان زیر 5 سال

یه خبر برای مامان هایی که وبلاگ الیسای خوشگل رو میخونن و بچه زیر 5 سال دارن، و اون اینکه با مراجعه به سایت پایش به آدرس http://www.paayesh.com/   مامان و بابا های عزیز میتونن  میزان رشد فرزند دلبندشون رو چک کنن و از سلامت اونها مطمئن شن. ...
18 بهمن 1391

پایش سه ماهگی

دوشنبه ای که گذشت ( 16/8/91 ) صبح مامان آژانس گرفت و با هم رفتیم درمانگاه تا برات پرونده پایش و واکسیناسیون باز کنیم البته قبلش مامان با زن عمو سمیرا هماهنگ کرد که بیاد کمکمون.  تو درمانگاه یه کم کارمون طول کشید. تو هم چون بدخواب شده بودی یه کم بد اخلاق بودی. دست زن عمو سمیرا درد نکنه خیلی زحمت افتاد و کمک کرد،  شما همش بغل ایشون بودی. خلاصه برات پرونده تشکیل دادیم پیش پزشک اطفال بردیمت و مامان پیش دکتر زنان رفت و وقتی پرونده ات کامل شد و میخواستیم برگردیم عمو رضا اومد دنبالمون و همه با هم رفتیم خونه عمو رضا و نهار اونجا بودیم، بابا هم اومد اونجا و عصر همه با هم برگشتیم خونه. راستی عمو رضا خیلی دوستت داره فک...
18 بهمن 1391

اولین عقد کنونی که رفتی

پریشب  رفتیم مجلس عقد کنون  نوه عمه مامانی، خیلی خوشکل شده بودی تو عقد کنون همه بغلت میکردن و میبوسیدنت، منم روم نمیشد بگم بابا اینقدر نونوی خوشکل منو نبوسید پوستش خراب میشه ، آخرشم وقتی اومدیم خونه، فرداش دیدیم لپ هات سرخ شده  و پوست صورتت زبر شده . تو مهمونی چند تا از مهمونا که من نمیشناختمشون و دوستای عروس بودن ازم خواستن تو رو بغل کنن منم نمیدونسشم چی بگم تورو دادم بغلشون (آخه من دوست ندارم تو رو بغل غریبه ها بدم) و اونا کلی باهات بازی کردن و هی از تو با موبایلشون عکس میگرفتن و باهات حرف میزدن یکی شون به شوخی ازت برای خواهر زادش خواستگاری کرد، کلی بغل دختر عمه مامان(مادر داماد ) بودی و مامانی هم کلی رقصید.... خانم...
16 بهمن 1391

یه آرزوی کوچولو

همش خونه موندن دیگه داره آزارم میده خسته شدم .کاشکی هوا آلوده نبود، سرد نبود و تو کمی بزرگ میشدی تا با هم از این قفس میزدیم بیرون .... به خودم میگم غصه نخور اون روز نزدیکه شاید یه ماه دیگه..... ...
8 بهمن 1391

کشف محیط

دستت رو مشت میکنی ، همش بهش نگاه میکنی و گاهی اونو میکنی تو دهنت . گاهی هم انگشتات رو باز میکنی و بهشون خیره میشی انگار میخوای کشف شون کنی .  این روزها  میزاریمت تو تختت و آویزت رو کوک میکنیم و تو دست و پا میزنی  و به پاهات فشار میاری و سر و تنه ات رو بالا میکشی طوری که گاهی میایم و می بینیم کله ات رفته  تو بالش بالای تختت و دیگه جایی برای بالا رفتن نداری . دیروز تو رو تو هال رو زمین گذاشته بودم و رفته بودم  آشپزخونه تا صبحانه رو آماده میکردم و وقتی اومدم دیدم سرت رفته زیر مبل، بازم خودتو بالا کشیده بودی و سرت رفته بود زیر مبل و تنه ات بیرون مونده بود از یه کارت متنفرم اینکه خیره میشی به چراغهای لوستر . دیروز عص...
8 بهمن 1391

تصاویر سیسمونی الیسا

الوعده وفا ، اینم عکسهایی از سیسمونی الیسای خوشکل که بهتون قول دادم: این عکس قفسه های کمدشه: این ردیف از لباسهای الیسارو عمه اش از هلند فرستاده: لوازم بهداشتی :  کفشهاش که چند جفت از اونارو عمه اش از هلند فرستاده : قفسه لباسهای تو خونه کالسکه و کریر الیسا لحاف و تشک دم دستی جغجغه ی تولو،  که الیسا این روزها عاشقشه: تعدادی از اسباب بازی هاش : خانم مرغه که این روزا عاشقشه: تخت الیسا: آویز تختش: برچسب های دیوار اتاقش : رو تختی الیسا: کمد الیسا:   ...
5 بهمن 1391